Tuesday 23 September 2008

بعد از 16 سال اينك شبها آسوده مي خوابم , پرده بكارتم سالم بود

اين هم داستان آشنا اما تاسف بار ديگري است. در مورد اين مسئله هم معمولاً سكوت و شرم و ترس غلبه دارد و سرنوشت و نيكبختي افراد بازيچه ي غفلت عمومي قرار مي گيرد. دختر دانشجوي ديگري بالاخره بعد از چند سال آشنايي اش با من در سر كلاسهايم، اخيراً به خود جرات داد تا بيايد و راز مگوي خودش را با من درميان بگذارد. برايم تعريف كرد كه در ايام دوره ابتدايي زماني كه به دلايلي در منزل يكي از اقوام نزديك ماندگار شده بود مورد تعرض پسر آن خانواده قرار گرفته بوده. از آن سال تا امروز كه دانشگاه را تجربه مي كند همواره از اين عذاب كه چه به سرش آمده در رنج بوده، جرات در ميان گذاشتن اين راز با احدي و انديشيدن به اين كه او هم بتواند با اطمينان خاطر به عقد ازدواج مردي درآيد و تشكيل خانواده بدهد از او سلب شده بوده است. جالب اين جاست كه با توجه به توضيحاتش در مورد اتفاقي كه عملاً رخ داده بوده و سن او در آن ايام، تقريباً شكي برايم باقي نمانده بود كه بيم او بيهوده بوده است اما نمي توانستيم اطمينان حاصل كنيم مگر از طريق معاينه از جانب يك پزشك متخصص. او را به پزشكي مجرب ارجاع دادم و در پي آن هنگامي كه با تماس تلفني مرا از نتيجه ي معاينه مطلع كرد كه هيچ "مشكلي" در مورد بكارت اش وجود ندارد و واقعاً آسيبي ملاحظه نشده است، صدايش از شادي مي لرزيد. بعدتر به من گفت بعد از سال ها، اينك شبها آسوده مي خوابد ! در ارتباط با اين مورد خاص، مسئله ابعاد ديگري نيز پيدا مي كند. گذشته از پيچيدگي هايي كه در زمينه ي فقدان يا نقص آموزش و آگاهي نسبت به مسائل بهداشت جنسي در مورد نسل هاي مختلف در اين جامعه وجود داشته و دارد، عدم وجود آموزشهاي لازم در زمينه ي مهارتهاي ارتباطي و اجتماعي و حفظ حريم شخصي و شناسايي آن، كسب مهارت "نه گفتن" و كسب توانايي مقابله فردي با تعرضاتي كه در چارچوب آسيب هايي چون زنا با محارم شناخته مي شود و لزوم برقراري و تسهيل شيوه هاي گزارش دهي موارد آسيب و برقراري رويه هاي حمايتي و قانوني درجهت مقابله با اين گونه موارد يا پيامدهاي آن، نيز مطرح است و موضوعيت مي يابد. ممكن است برخي بيانديشند كه كوتاهي از جانب اين دختر بوده كه سالها اين راز را در سينه محبوس داشته و تقصير از او بوده كه اين همه سال اقدامي نكرده و ... اما به نظرم واقعيت اين است كه بستر فرهنگي اجتماعي موجود در پديد آمدن چنين شرايطي سهم عمده را ايفا مي كند. اين دختر استثنائاً از اين مهلكه جان سالم به در برده است اما مي شناسم بسياري ديگر را كه قرباني شرايط مشابه شده اند و از آنجا كه مي دانند آنها در چشم جامعه بيشتر حكم "مقصر" را خواهند داشت تا "قرباني"؛ ترجيح داده اند كه موضوع را مسكوت باقي بگذارند. چه بسي تقصير متوجه ي همه ي ما باشد! يعني ممكنه باردار شده باشم؟! اين سوالي بود كه يك دختر دانشجوي محجبه امروز از من پرسيد. با نگراني يك تكه كاغذ را درآورد و به من نشان داد كه در آن توضيحي در مورد روش اضطراري جلوگيري از بارداري با استفاده از قرص هاي ضدبارداري نوشته شده بود و مي خواست بداند آيا بايد اكنون نسبت به اين شيوه اقدام كند يا خير. برايم توضيح داد صيغه ي محرميت در مورد او و پسري خوانده شده و قرار است تا يكماه ديگر با هم ازدواج كنند. اما اخيراً در خلوتي كه در منزل شان فراهم شده بوده آن پسر او را در آغوش گرفته و بوسيده! به من گفت نگران است كه نكند باردار شده باشد.... بهت زده نگاهش كردم وقتي كه گفت كه اتفاقاً كلاس تنظيم خانواده را هم با استاد ديگري گذرانده اما عمده ي مباحثي كه در آن كلاس مطرح شده بوده مسائل جمعيتي بوده است و استاد مربوطه شرمگين مي شده وقتي مي خواسته به مباحث بهداشت باروري و روشهاي پيشگيري بپردازد و بنابر اين بسياري از سوالهاي دانشجويان حتي به مرحله ي طرح نرسيده چه برسد به اين كه پاسخي دريافت شود.... من مرتب با نمونه هاي متفاوتي از دانشجويان مواجه مي شوم از آنها كه در مورد ابتدايي ترين مسائل مرتبط با دستگاه تناسلي خود و مراحل "نزديكي" و بهداشت جنسي بي اطلاع هستند و نيز آنها كه بنا به تجربه شخصي اطلاعاتي كسب كرده و خواسته يا ناخواسته حتي در معرض تجربيات ناخوشايندي قرار گرفته اند اما درمورد تمامي اين انواع موارد كه طي مشاوره هايم برخورد مي كنم آنچه مرا عذاب مي دهد علم به اين است كه چه ساده مي توانستيم به ميزان آگاهي جوانان مان بيافزاييم و با اتخاذ تصميمات مدبرانه تر و عقلايي در سطح آموزش هاي رسمي و با احتراز از مصلحت انديشي هاي نابجا ايشان را در معرض بسياري مخاطرات جبران نانپذير و تعرضات قرار ندهيم. چگونه مي توان در قرن بيست و يكم تصور كرد كه دختري بيست و چندساله و دانشجوي دانشگاه در پايتخت ايران هنوز نتواند تشخيص دهد كه بوسه عامل حاملگي اش نمي توانسته باشد! نميدانم به حال خودمان بايد بخنديم يا بگرييم. منبع : وبلاگ از زندگي

No comments:

تبلیغات